و رخسار ماه انعکاس حضور من بود
که بر تو و تن پوش تیره شب گریستن را از سر میگرفت
در ابتدای ظهر بود در میان خواب و بیداری تو را با نام نهانت خواندم
باد مجال گریستن را با خو میبرد
تنها یکی تبسم شدم بر اندوه چشمان ناباورت
هجوم سایه بید مجنون بر زمین بی دل ظهر را به سر رسیدنش خبر می داد
و من که بی شعریم تنها شعر وزینم بود
در دلتنگی و نومیدی کوچه
میان حضور دریچه های گشوده بر هیچ
غزل میشدم و سایه
و ماه در کجای غیاب آشکار میکرد حضورش را؟
کنون که خاطرت از خاطرم گریزان است در محفل دستان تو خاموشی خیالی کهنه را از سر میگیرم....